شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست

عشق امانت باارزشی ست

عشق امانت باارزشی ست

 

که هرکس آن رادرقلبش نگه میدارد

 

برای همین است که هروقت بخواهی

 

عشقت راازکسی پس بگیری

 

بایدقلبش رابشکنی...!



آواره

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ 

 
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن 

‌ 
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود 

 
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 

 
در
دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 

 
شرح این زیبایی
از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

شرم را بگذار و یک آغوش در من  گریه کن 

‌ 
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟
 

 

آواره