شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست
شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست

ای مهربان به میهمانی دل بیا

روزی دوستی از جنس محبت و کمی ابریشم

با کسی در راهی هم سفر بود

که زیر لب می خواند...

کاش می شد بارانی

بر شیشه دل تنهای کسی

خط آبی می شد...

بوسه بر مردم دیده میزد

که تاری اش بهانه ای جز اشک شوق ندارد...

کاش می شد نسیمی

این دل خسته مارا، می بُرد

می نشاند بر پر آن شاپرکی

که همه شوقش از باران، قطره آبی است 

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:21

ببین من دلم از این قهوه ها نمیدونم چیه از اینا میخواد که عکسشو اینجا گذاشتی!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:20

قشنگ بود

سلام یادم رفت

یونس یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:13 http://guardian.blogsky.com

خیلی زیبا..

دریا یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:38 http://azjensebaran.blogsky.com

چقدر زیبا

ممنون شما زیبا میبینی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد