شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست
شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست

درگیر رویای توام

درگیر رویای توام .. من‌و دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو من‌و انتخاب کن

دلت از آرزوی من .. انگار بی‌خبر نبود
حتی تو تصمیمای من .. چشمات بی‌اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت تا .. احساس آرامش کنم

باور نمی‌کنم ولی .. انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری .. اصرار من بی‌فایدست

هر کاری می‌کنه دلم .. تا بغضمو پنهون کنه
چی می‌تونه فکر تو رو .. از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بذار .. یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه .. به کم قانعم نکن 

 

غرور عشق شادمهر رویا بغض

میشه خدارو حس کرد

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده

 

تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره

 

هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره


وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره

 

کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره


ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه

 

هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه


عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س


از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس


نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه
میشه خدا رو حس کرد

کنار سیب و رازقی .. نشسته عطر عاشقی


من از تبار خستگی .. بی‌خبر ازدلبستگی


عـاشقم

ابر شدم صدا شدی .. شاه شدم گدا شدی

شعر شدم قلم شدی .. عشق شدم تو غم شدی


لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من


این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو


من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو


مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه های در به در


مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب


شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت


کنار هر ستاره ای .. نشسته ابر پاره‌ای


من از تبار سادگی .. بی‌خبر از دلدادگی


عـاشقم


ماه شدم ابر شدی .. اشک شدم صبر شدی


برف شدم آب شدی .. قصه شدم خواب شدی


لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من


این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو


من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو


مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه‌های در به در


مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب


شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت



اسمم داره یادم میره

اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمی‌کنی
حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمی‌کنی

دلتنگ‌تر میشم ولی نشنیده می‌گیری من‌و
هنوز همه حال تو رو از من فقط می‌پرسن‌و

با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت
اصلاً نمی‌خوام بشنوم که اشتبا گرفتمت

داشتن تو کوتاه بود .. اما همونم کم نبود
گذشته بودم از همه .. هیچ کس به غیر تو نبود

حقیقت‌و میدونی و ازم دفاع نمی‌کنی
کنار تو می‌میرم و تو اعتنا نمی‌کنی

مردم تو رو از چشم من امشب تماشا می‌کنن
فردا غریبه‌ها من‌و پیش تو پیدا می‌کنن

کاش اتفاقی رد بشی از کوچه‌های دلخوری
به روم نیارم که چقدر می‌خوام که از پیشم نری

هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم
حتی واسه‌ی رفتنت پیش همه محکوم شدم 

 

 

اسمم داره یادم میره