شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست
شهرافتاب

شهرافتاب

هیچ گاه برای تازه شدن دیر نیست

مشکل توست...

موش داخل لانه اش چرت می زد، سر و صدایی ازاتاق صاحبخانه اش شنید . از لای درز دیوار سرک کشید، مرد مزرعه دار را دید، بستهای به زنش داد و زن نیز آن را باز کرد . موش کم مانده بود سکته کند! مرد مزرعهدار تله موشی خریده بود .موش بیچاره با ترس و لرز وارد حیاط شد و بهمرغماجرا را گفت : بیچاره شدم . تله موش! مرغ خندیدو گفت : این مشکل توست .خدارا شکر که یک تله مرغ نخریده .موش با افسردگی به سراغمیشرفت و موضوع را برای او هم گفت . میش شا نه ای بالا انداخت و گفت : داشتم را حتعلف می خوردما . حواسم را پرت کر دی . رفیق ، این مشکل توست! موش به سراغگاو مزر عهرفت . شاید توسط او راهنمایی شود . اما گاو نیز با قیافه ای حقبه جانب گفت : هر وقت دیدی گاوی را می توانند داخل تله بیندازند ، وقتمنو بگیر . این مشکل توست دوست من!

 

شب موش از فرط ناراحتی نخوابید و ازترس از جایش تکان نخورد .وسط شب صدای تله موش آ مد! مرد مزرعه دار بهخیا ل اینکه موش را گرفته ،  به کنار تله رفت اما غافل از اینکه دممار توی تله موش گیر کرده!مار بلافاصله و با عصبانیت پای مرد را نیش زد!  مردمزرعه دار از زهر مار تب کرد .زن برای اینکه حال شوهرش خوب شود فردامرغرا سر برید و برای شوهرش سوپ درست کرد .دو روز بعد مزرعه دار دچار تب و لرز شد زن فهمیدشوهرش ضعیف شده و در نتیجهمیشرا سر برید و برای مرد کباب درستکرد .مزرعه دار بالاخره از بستربیماری برخاست و زنش با خوشحالی به این مناسبت مهمانی بزرگی ترتیب داد و تمام مزرعه داراناطراف را دعوت نمود و برای اینکه همه سیر شوندگاو بزرگ مزرعهراکشت و کباب مفصلی برای مهمانان خود درست کرد! فردای آن روز مزرعه دار تله موش رادور انداخت موش داشت به حر ف رفقایش فکر می کرد "این مشکل توست"! او به این نتیجه رسید اگر کسی به مشکلات دوستانش توجهی نکند،‌ در حقیقت خود او بازنده خواهد بود!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد